معنی درم و دینار

لغت نامه دهخدا

دینار و درم

دینار و درم. [رُ دِ رَ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) وجه. تن خواه. پول نقد. (یادداشت دهخدا). زر و سیم... سکه ٔ طلا و نقره:
آنکس که به دینار و درم مال بیندوخت
سر عاقبت اندرسر دینار و درم کرد.
(از یادداشت دهخدا).


دینار

دینار. (اِخ) ملقب به انصاری صحابی و عمروبن دینار تابعی است. (منتهی الارب).

دینار. (اِخ) ابن دینار کاتب و مولای عبدالملک بن مروان. (از الوزراء و الکتاب ص 34).

دینار. (اِخ) نام ابوعبداﷲ القرط و تابعی است. (یادداشت مؤلف).

دینار. (اِ) از کلمه ٔ دِنّار مشتق شده است نون اول را بدل به «یاء» کردند تا بمصدرهائی که بر وزن فعال می آید چون کذاب اشتباه نشود مانند قوله تعالی: و کذبوا بآیاتنا کذابا. ج، دنانیر و نون اصلی که بدل به «یاء» شده بود در جمع باز میگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از منتهی الارب) (از بحر الجواهر). جوالیقی گوید: دینار فارسی و معرب است و اصل آن دنار است اما عرب نامی جز دینار برای آن نمی شناسد و بصورت اسم عربی بکار رفته است لذا خداوند در قرآن مجید ازدینار نام برده است و عرب را بکلماتی خطاب نموده که آنان آن کلمات را می فهمیدند و عرب از این کلمه فعل ساختند و گفتند رجل مدّنر، کثیرالدنانیر. ابن منظور در لسان العرب و ابن درید در الجمهره و شرتونی در اقرب الموارد همه گفته اند که دینار فارسی و معرب شده است و راغب اصفهانی در مفردات الفاظ القرآن گوید که مرکب از دو کلمه فارسی است «دین + آر» یعنی چیزی که شریعت آن را آورده است و انستاس کرملی در النقودالعربیه (صص 25-26) گوید: دینار کلمه ای است رومی از دیناریوس. بهرحال اقوالی که در ریشه ٔ کلمه ٔ دینار گفته شده است بترتیب زیر خلاصه می شود. 1- فارسی و معرب، اصل آن دنار و راغب گویند از دو کلمه ٔ دین و آر است. معرب بودن کلمه را ابن منظور و ابن درید و جوالیقی و شرتونی تأکید کرده اند. 2- لاتینی و معرب مأخوذ از دیناریوس یونانی است و بعضی گویند که سکه ای قدیمی در فرانسه بنام «دنیه » وجود داشته که از کلمه ٔ لاتینی مشتق شده است و معنای دیناریوس «ده تایی » است همانطور که درنزد عرب دینار ده درهم بوده است و این نظر را لویس معلوف در المنجد و جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی (ج 1 صص 97- 98) و دائره المعارف اسلامی تأیید مینمایند. 3- فقط معرب است. این نظر را فیروزآبادی در قاموس و زبیدی در تاج العروس آورده اند. 4- احتمال هر دو وجه که فارسی و معرب باشد و یا آنکه عربی باشد این رأی را زمخشری گفته است و اما بستانی در دائره المعارف از اینکه این کلمه لاتینی باشد اظهار تعجب مینمایدو میگوید کلمه عربی است و از دنر و دنار است و به تبع او احمد محمد شاکر مصحح المعرب جوالیقی گوید ارائه ٔ اصل و ریشه ٔ لاتینی کلمه دلیل بر یونانی بودن کلمه و اینکه عرب از رومیان گرفته باشند نیست احتمال میرود که از عرب به یونان نقل شده باشد. برای اطلاع بیشتر رجوع به النقود الاسلامیه تألیف مقریزی چ سید محمد بحرالعلوم ص 55 به بعد و الدینار الاسلامی نقشبندی و صنج السکه فی فجرالاسلامی تألیف دکتر فهمی و القصدالمنیرفی تحقیق الدرهم و الدنانیر مازندرانی، النقود العربیه ماضیها و حاضرها دکتر فهمی، النقودالعباسیه تألیف یوسف غنیمه، مجله ٔ سومر عراقی و فجرالسکه العربیهتألیف دکتر فهمی و دائره المعارف اسلامی شود. || سکه، ده درم سیم. (مهذب الاسماء). مساوی ده درم. (احیاءالعلوم ج 4 ص 153). || هزار یک قران دوران قاجاریه. اصطلاح سالیان اخیر ایران. (یادداشت دهخدا). || سه و نیم ماشه ٔ طلا. (یادداشت دهخدا). سه و نیم دینار را «نقدینه ٔ ده آسی [» آس پولی مسین رایج میان رومیان] میگفته اند و گاه توسعاًدینار بمعنای مطلق نقدینه بکار می رفته. (از النقود العربیه ص 25 و 26). || واحد زرین پول در اوایل اسلام مأخوذ از دناریوس (عربها پیش از اسلام با این کلمه و با سکه های طلای رومی آشنایی داشتند). نخستین نوع دینار اسلامی (بدون تاریخ) را از حدود سال 72 هَ. ق. دانسته اند، و تقریباً مسلم است که در دمشق ضرب شده است و تقلیدی از سولیدوس رومی است که در آن نقوش اسلامی جایگزین نقوش مسیحی گردیده پس از اصلاحات پولی عبدالملک بن مروان طراز دینار بکلی تغییر کرد و مانند درهم نقوش آن منحصر به کلمات گردید، و وزن آن که بیشتر ظاهراً مطابق وزن سولیدوس روم شرقی (یعنی قریب 4/55 گرم) بود به 4/25 گرم تقلیل یافت. وزن رسمی دینار تا قرن چهاردهم هجری قمری در اغلب ممالک اسلامی عموماً ثابت ماند و پس از آن دینار هم از جهت وزن هم از جهت عیار دستخوش آشفتگی فراوان گردید. دینارهای اولیه عیاری فوق العاده زیاد داشت عیار دینارهای دوره ٔ اموی بعد از اصلاحات عبدالملک بین 96% و 98% بود واین میزان در دوره ٔ عباسیان نیز کمابیش محفوظ ماند.در مصر در دوره ٔ فاطمیان عیار دینار به نزدیک 100% هم رسید. آمار قابل اعتماد درباب عیار دینار در دوره ٔ تنزل آن در ممالک شرقی اسلامی در دست نیست، ولی از سکه ها و اطلاعات فنی مختصر موجود معلوم میشود که در قرون 5 و 6 هَ. ق. در خراسان شرقی دینار از آلیاژی از طلا و نقره و دارای مقدار زیادی نقره ضرب میشده است از لحاظ شکل ظاهری دینار نوعاً مشتمل بر نقش شهادت و آیاتی از سوره ٔ اخلاص و آیه ٔ 32 از سوره ٔ توبه بود و تاریخ ضرب بر حاشیه نقش میشد. در دوره ٔ عباسیان نقوش و ترتیب تنظیم آنها تغییر مختصری یافت. تا سال 170 هَ. ق. (آغاز خلافت هارون الرشید) دینار بی نام ضرب میشد، و از آن ببعد ذکر متصدی ضرابخانه معمول شد؛ بعضی از سکه های زمان امین و مأمون نام آنها را دارد و ذکر نام خلیفه از عهد معتصم خلیفه مرسوم شد. تا سال 198 هَ. ق. اسمی از ضرابخانه نیست ولی از آن سال ببعد در فسطاط و سپس در مدینهالاسلام (بغداد)، صنعاء، دمشق، محمدیه (ری)، مرو، سرمن رای (سامره) و بسیاری از دیگر شهرها ذکر نام ضرابخانه مرسوم شد. متدرجاً مطالب دیگری مانند نام ولیعهد و عبارات دینی اضافه و سرانجام نام سلاطین و فرمانروایان دیگر نیز بر سکه ها پدید آمد. کلمه ٔ دینار در قرن ششم هَ. ق. در ممالک اسلامی مغرب در قرن هفتم هَ. ق. در ممالک اسلامی مشرق و هند و در قرن هشتم هَ.ق در مصر از مسکوکات برافتاد دینار در قرون وسطی در تجارت بین الملل و در اقتصادیات اروپای غربی اهمیتی بسزا داشت و بسیاری از فرمانروایان مسیحی از آن تقلید کردند. نام دینار برای سکه های گوناگون نیکلی و مسی و غیره که هیچ ارتباطی با دینار دوره ٔ اسلامی ندارند باقی مانده است. در ایران در دوره ٔ قاجار و تا قانون 27 اسفند 1308 هَ. ش. قران معادل هزار دینار شمرده میشود. در عراق و [کویت] یک دینار پول کاغذی معادل هزار فلس است. (دائره المعارف فارسی). در شواهد زیر دینار بر زر اطلاق میشود مقابل درهم که از آن سیم مراد بوده است:
کان تبنگو کاندر آن دینار بود
آن ستد زیدر که ناهشیار بود.
رودکی.
چو دینار باید مرا یا درم
فراز آورم من بنوک قلم.
ابوشکور.
گفت دینی را که این دیناربود
کاین فژاگن موش را پروار بود.
رودکی.
کرا بخت و شمشیر و دینار باشد
و بالا و تن تهم و نسبت کیانی.
دقیقی.
بشمشیر باید گرفتن مر او را
بدینار بستنش پای ار توانی.
دقیقی.
همه خانه بد از کران تا کران
پر از مشک و دینار و پر زعفران.
فردوسی.
در گنج بگشاد و دینار داد
روان را بخون دل آهار داد.
فردوسی.
ازو ده شتر بار دینار کن
دگر پنج دیبای چین بار کن.
فردوسی.
ز دیبای زربفت و زر و گهر
ز دینار و یاقوت و تاج و کمر.
فردوسی.
دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را
دیباج شله شله بر از طاقت و یسار.
عسجدی.
همیشه تا بود اندر جهان عزیز درم
چنانکه هست گرامی تر از درم دینار.
فرخی.
تن از گنج دینار مفکن برنج
ز نیکی و نام نکو ساز گنج.
اسدی.
نرگس تازه چو چاه ذقنی شد بمثل
گر بود چاه ز دینار و ز نقره ذقنا.
منوچهری.
وان قطره ٔ باران که بر افتد بگل زرد
گویی که چکیده ست گل زرد به دینار.
منوچهری.
چون سیم درونست و چو دینار برونست
و آکنده بدان سیم درون لؤلؤ شهوار.
منوچهری.
بیفکندم درم از بهر دینار. (ویس و رامین).
میان برگ گل، دینار و درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). پانصد هزار دینار بباید داد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 160). نام رضا (ع) بر درم و دینار و طراز جامه نبشتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 137).
اگر گفتار بی کردارداری
چو زر اندود دیناری بدیدار.
ناصرخسرو.
سخن تا نگویی بدینار مانی
ولیکن چو گفتی پشیز مسینی.
ناصرخسرو.
روی دینار از نیازماست خوب
ورنه زشت و خشک و زرد و لاغر است.
ناصرخسرو.
تا تو ز دینار ندانی پشیز
سوی زر جعفریم ننگری.
ناصرخسرو.
خراج پارس سی و ششهزار درهم برآمد چنانک سه هزارهزار دینار باشد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 17). مردی را بصد دینار مزدور گرفت. (کلیله و دمنه).
گر بمیزان عقل یکدرمی
چه کنی دست کفچه چون دینار.
خاقانی.
هزار شکر کنم فیض و فضل یزدان را
که داد دانش و دین گر نداد دینارم.
خاقانی.
اینک ببقای شه خورشید بماهی شد
زو هر درم ماهی دینار همی پوشد.
خاقانی.
ماه پروردین حریر فستقی بخشیده بود
مر درخت باغ را زو باغ شد زینت پذیر
تیر مه زینت بگردانید بستان را و داد
آن حریر فستقی را رنگ دینار و زریر.
سوزنی.
بدو گشت دینار چین دست سائل
وزان شرم شد روی دینار پرچین.
سوزنی.
زآنچه فزون از غرض کار داشت
مبلغ یک بدره ٔ دینار داشت.
نظامی.
پس آنگه از خز و دیبا و دینار
وجوه خرج دادندش بخروار.
نظامی.
بامدادان بحکم تبرک دستاری از سر و دیناری از کمر بگشادم و پیش مغنی نهادم. (گلستان).
هرکسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش.
ابوعبداﷲ محمدبن خفیف شیرازی (از تاریخ گزیده).
- دینار احمدیه یا احمدی، منسوب به احمدبن طولون بمصر. (از النقودالعربیه صص 54-143).
- دینار احمر، تعبیر نایافت بودن دینار را در مصربدین شرح که در پایان دولت فاطمیان و فتح مصر بدست صلاح الدین یوسف بن ایوب در سال 569 هَ. ق. امور نقدی مردم مصر رو به سستی نهاد زیرا طلا و نقره از آن مملکت خارج میگردید و چون بدست کسی دیناری میرسید، از بس گرانقدر و عزیز بود آن را به دینار احمر میخواندند. (از کتب النقود بلاذری ص 9 چ کرملی در النقود العربیه).
- دینار اردنی، معادل با 1000 فلس و ارزش آن برابر است با یک لیره ٔ استرلینگ. (القاموس السیاسی).
- دینار أفرنتی، دیناری که در دوران اسلامی در مصر رایج بوده است و آن را از فرانسه و روم می آورده اند و وزن هر کدام 19/5 قیراط مصری بوده و در یک روی آن عکس سلطان و بر روی دیگر عکس پطروس و پولس حک میگردیده است و آن را افرنتیه جمع افرنتی که اصل آن افرنسی منسوب به فرانسه است میگفته اند. الناصر فرج بن برقوق این نوع دینار را که بر یک روی کلمه ٔ توحید و بر روی دیگرش عکس سلطان بود ضرب نمود و بنام دینار ناصری معروف گشت و بر همین منوال المستعین باﷲ ابوالفضل عباس سکه زد. (از صبح الاعشی ج 3 صص 440- 442). رجوع به دینار ناصری شود.
- دینارالمیاله، یعنی دیناری که وزن آن کامل است و نقصی ندارد و آن را الوازنه نیز می گفتند. (از النقودالعربیهصص 47-156).
- دینارالوازنه، دینارالمیاله، دیناری است که بدستور عبدالملک بن مروان زده شده. (از النقودالعربی صص 34-156-162).
- دینارالهبیریه، دیناری که در عهدبنی امیه بدستور عمربن هبیره زده شود. (از النقود العربیه ص 161).
- دینارالیوسفیه، از بهترین دینارها که در دوران بنی امیه زده شد این دینار را یوسف بن عمر از حکام عراق در عهد یزیدبن عبدالملک سکه کرده است. (از النقود العربیه ص 164).
- دینار جیشی [منسوب به جیش = سپاه]، قلشقندی درباره ٔ دینارهای مصر گوید: اما دینار جیشی اسم بی مسمایی است و این نام را متصدیان دیوان سپاه بکار می بردند و گویا منظور مؤلف قوانین الدواوین از ذکر این دینار ارزش بهای طلا در زمان قدیم بوده است. (ص 112 النقودالعربیه). و نیز رجوع به صبح الاعشی ج 3 ص 442 شود.
- دینار خراسانی، دینار رایج در توران که معادل چهار درهم بوده است. (از صبح الاعشی ج 4 ص 445).
- دینار رایج، دینار رایج در ایران که معادل شش درهم بوده است. (از صبح الاعشی ص 445 ج 4).
- دینار رومی، پول طلای رومی که از مستملکات روم به ایران وارد میشد آئوری نام داشت و وزن آن ازچهار گرم و نیم تا 8 گرم و دو عشر بوده و وقتی که 4گرم و نیم یا تقریباً یک مثقال وزن داشت 25 دینار رومی محسوب میشد. و پنجاه میلیون دینار رومی معادل یک میلیون و نیم لیره ٔ انگلیسی به پول کنونی و معادل یکصد و بیست میلیون ریال بوده است. (تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2683-2528):
همان باز کشور که بد چاربار
ز دینار رومی هزاران هزار.
فردوسی.
- دینار سالمی، درسال 803 هَ. ق. بدستور امیر یلبغا سالمی دستور ضرب دینار را صادر کرد و بنام دینارالسالمی معروف گشت. (از النقود العربیه ص 71).
- دینارسرخ، زرسرخ:
چو ملک کر شود و نشنود ندای ملک
دو چیز خواهد دینار سرخ و تیغ کبود.
منجیک ترمذی.
چنانکه حکایت کنند که گزی در گزی بیک دینار سرخ بر آمده است. (مجمل التواریخ و القصص).
- دینار سنگ، وزنی معادل دیناری. (یادداشت دهخدا): بسرشند و بنادق کنند هریک یکدینار سنگ...سلاخه پاک کرد و شسته دویست و شصت دینار سنگ... آن پولاد و سرب از هر یکی هشت دینار سنگ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- دینار شرعی، اسم است برای مثقالی از مسکوک. (کشاف اصطلاحات الفنون). مرحوم مجلسی در رساله ٔ اوزان ومقادیر ص 132 و نیز صاحب حدائق و صاحب وسائل الشیعه گویند که دینار شرعی از زمان رسول اکرم (ص) تا زمان حاضر تغییری نکرده است. دکتر عبدالرحمن فهمی در صنخ السکه فی فجرالاسلام (صص 1-6) گوید اصلاحی را که عبدالملک درباره ٔ نقدینه هاانجام داد درباره ٔ عیار دینار زر تغییری نداده و لذا وزن دینار شرعی از سال 76 یا 77 هَ. ق. 4/25 گرم (حدود 66 حبه) بوده است. (از النقود الاسلامیه مقریزی و النقود العربیه ص 108).
- دینار طبریه، معادل چهار دانگ (دانق) یک مثقال بوده است بوزن. (یادداشت دهخدا).
- دینار عراقی، معادل با 1000 فلس یا 20 درهم و برابر است با یک لیره استرلینگ. (القاموس السیاسی).
- دینار کویتی، پول رایج و معادل 1000 فلس و از سال 1961 م. بجای روپیه ٔ هندی متداول گشت و ارزش آن برابربا یک لیره ٔ استرلینگ است. (القاموس السیاسی).
- دینار عوال، دیناری بوده است به بغداد معادل دوازده درهم. (از صبح الاعشی ج 4 ص 422).
- دینار قیصری، منسوب به قیصر روم، و قیصر لقب تمام شاهان روم است. (از النقودالعربیه ص 23).
- دینار کپکی. رجوع به کپکی شود.
- دینار کسروی، منسوب به کسری (معرب خسرو) لقب پادشاهان ساسانی در زبان عربی است. (از النقودالعربیه ص 31).
- دینار مرسل، دیناری بوده است رایج به بغداد معادل ده درهم. (از صبح الاعشی ج 4 ص 422).
- دینار معاویه، پاره ای از مآخذ از جمله مقریزی گوید: معاویهبن ابی سفیان نخستین کسی بود که در اسلام سکه ٔ دیناری را که عکس او بر روی آن نقش بسته بود ضرب زد اما دکتر عبدالرحمن فهمی پیدایش چنین دیناری را مستبعد میداند. (النقود الاسلامیه ص 64 به اهتمام محمد بحرالعلوم چ نجف).
- دینار ناصری، دیناری است که بدستور الناصر فرج زده شد. (النقودالعربیه ص 271، 157). رجوع به دینار افرنتی شود.
- دینار نیشابوری، وزن آن نزدیک چهار گرم بوده و قیمت آن چنانکه ناصرخسرو در سفرنامه آورده سه دینار و نیم آن مساوی سه دینار مغربی بوده است. (از یادداشت مؤلف) (از مسکوکات لین پل و سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 67).
- دینار هرقلی، دیناری از طلای ناب با تصویری زیبا و پیوسته روی و چهره ٔ زیبا را بدان تشبیه میکرده اند. (از اساس البلاغه، النقود الاسلامیه کرملی مقریزی ص 56 و النقود العربیه ص 25).
- دینار یوگسلاوی، معادل است با یک صد باره و ارزش هر یک لیره ٔ استرلینگ برابر است با 840 دینار یوگسلاوی و هریک دلار آمریکائی برابر است با 300 دینار یوگسلاوی. (القاموس السیاسی).
|| مقدار طلای سکه ناشده که در وزن برابرباشد با طلای سکه شده. (از النقود العربیه ص 27). || مقیاس (وزن، وزنه) که اغلب در اوزان طبی بکار می رفت، بیست و چهار طسوج معادل سی و شش حبه و یایکصد و هشت شعیره و در اکثر جاها بیست قیراط است. (مفاتیح العلوم) وقتی معادل هیجده درهم بوده است. (ازمعجم الادباء ج 5 ص 164 س 5). بمعنای وزن یکدرهم و گاه یک هفتم وقیه ٔ رومی. (از النقود العربیه ص 25، 26). صاحب کشاف در تقسیم دینار گوید که دینار بر شش قسمت شودو هر قسمتی را دانق (دانگ) گویند و هر دانگی بچهار (تسو) تقسیم گردد و هر تسوئی بچهار دانه ٔ جو منقسم شود و گاه باشد که جو را هم به شش قسمت و هر قسمتی راخردل نام کنند و گاه تسو را به سه قسمت منقسم و هر قسمتی را حبه نام نهند و بعضی دینار را بشصت قسمت تقسیم کرده و هر قسمتی را حبه نام گذارند بنابراین حبه سدس عشر باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). وزنی معادل شش دانق، در اول یک مثقال تمام بود و سپس دینار طبریه چهار دانگ مثقال بوده است. (یادداشت دهخدا). || دوایی است که شربت آن را شربت دینار گویندو آن تخم کشوث است که داخل اجزای شربت مذکور است. (غیاث اللغات). تخم کشوث را بسریانی دینار گویند. (برهان). || کنایه از رنگ زرد باشد. بمناسبت زردی زر چنانکه از درهم یا درم رنگ سفید مراد دارند:
برابر دو رخ او بداشتم می لعل
ز شرم دو رخ او زرد گشت چون دینار.
فرخی.
رخ گروهی گردد ز هول چون دینار
لب گروهی گردد ز بیم چون درهم.
فرخی.
روی دینار از نیاز ماست خوب
ورنه زشت و خشک و زرد و لاغر است.
ناصرخسرو.
تیرمه زینت بگردانید بستان را وداد
آن حریرفستقی را رنگ دینار وزیر.
سوزنی.
- روی چون دینار، کنایه از چهره ٔ زرد است:
گر خبر از درد من نیست ترا کن درنگ
تا بتوگوید درست روی چو دینار من.
اوحدی.
- گونه ٔ دینار گرفتن رخسار، برنگ دینار درآمدن آن. بلون دینار شدن رخ و چهره. بگونه ٔ دینار زرد شدن روی:
امروز همی بینمتان بار گرفته
رخسارکتان گونه ٔ دینار گرفته.
منوچهری.

دینار. (اِخ) (دره ٔ...) نام کوهی بوده است که امروز دینا میگویند و جزء سوادکوه است. (تعلیقات فیاض بر تاریخ بیهقی ص 449): و در راه سرما و بادی بود سخت بنیرو خاصه تا سر دره ٔ دینار ساری... چون بدره ٔ دینار ساری رسیدیم ودر دره درآمدیم. (تاریخ بیهقی چ فیاض صص 447-449).

دینار. (اِخ) کنیت او ابوکثیر و تابعی است و محمدبن اسحاق از او روایت کند. (یادداشت مؤلف).

دینار. (اِخ) نام ابوحازم تمار مولی ابی رهم و تابعی است. (یادداشت دهخدا).


درم

درم. [دِ رَ] (اِ) زری که معروف بوده و درهم معرب آنست. (آنندراج). شصت پشیز. ده یک دینار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || نوعی از نقره ٔ مسکوک و نقود و نوع پول. (ناظم الاطباء). مسکوک سیمین. سکه از سیم. سکه ٔ نقره. پول سیمین. نقره ٔمسکوک. پول سفید. مطلق پول. أبوکبر. (دهار). دِرهام. (آنندراج). درهم. (دهار) (منتهی الارب). رَبَج. (منتهی الارب). رِقه. (دهار). رَوبَج. قَرقوف. قِطاع. وَرق. (منتهی الارب). و رجوع به درهم شود:
بشوی نرم هم به زر و درم
چون به زین و لگام تند ستاغ.
شهید.
گر درم داری گزند آرد بدین
بفکن او را گرم و درویشی گزین.
رودکی.
چو دینار باید مرا یا درم
فراز آورم من به نوک قلم.
ابوشکور.
درم را همی میخ سازید نیز
سبک داشتن بیشتر زین چه چیز.
فردوسی.
گهر هست و دینار و گنج و درم
چو باشد درم دل نباشد دژم.
فردوسی.
ز بهردرم تند و بدخو مباش
تو باید که باشی، درم گو مباش.
فردوسی.
ببخش و بخور تا توانی درم
که جز این دگر جمله درد است و غم.
فردوسی.
وزآن پس دگر کرد میخ درم
همان میخ دینار و از بیش و کم.
فردوسی.
به یارانْش بر خلعت افکند نیز
درم داد و دینار و هر گونه چیز.
فردوسی.
نیامد همی زآسمان آب و نم
همی برکشیدند نان با درم.
فردوسی.
توانگر شد آنکس که دل راد گشت
درم گرد کردن بدل باد گشت.
فردوسی.
ببخشد درم هرچه باید ز دهر
همی آفرین جوید از دهر بهر.
فردوسی.
همه یال اسبان پر از مشک و می
شکر با درم ریخته زیر پی.
فردوسی.
همی جست جائی که بد یک درم
خداوند او را فکندی به غم.
فردوسی.
به سر برش تاجی بیاویختند
بر آن تاج زرین درم ریختند.
فردوسی.
مر او را بسی آب داد و زمین
درم داد و دینار و کرد آفرین.
فردوسی.
وگر وامخواهی بیاید ز راه
درم خواهد از مرد بی دستگاه.
فردوسی.
فراوان سپاه است با او بهم
سلیح بزرگی و گنج و درم.
فردوسی.
چو نزدیک شد رزم را ساز کرد
سپه را درم دادن آغاز کرد.
فردوسی.
بر آن شهریار آفرین خواندم
نبودم درم جان برافشاندم.
فردوسی.
ز دروازه ٔ شهر تا بارگاه
درم بود و اسب و غلام و سپاه.
فردوسی.
همیشه تا بود اندر جهان عزیز درم
چنانکه هست گرامی تر از درم دینار.
فرخی.
از او رسید به تو نقد صد هزار درم
ز بنده بودن او چون کشید شاید بال.
عنصری.
از گهر گرد کردن به فَخَم
نه شکر چید هیچکس نه درم.
عنصری.
دوستانم همه ماننده ٔ وسنی شده اند
همه زآنست که با من نه درم ماند و نه زر.
عسجدی.
نز پی ملکت زند شاه جهان تیغ کین
نز پی تخت و حشم نز پی گنج و درم.
منوچهری.
بیفکندم درم از بهر دینار
کنون بی هر دوان ماندم بتیمار.
(ویس و رامین).
درم هرگه که نو آید به بازار
کهن را کم شود در شهر مقدار.
(ویس و رامین).
میان برگ گل دینار و درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 393). به بازارها درم و دینار و شکر و طرایف نثار کردند. (تاریخ بیهقی ص 375). نزل بسیار با تکلف از خوردنیها بود و ده هزار درم سیم گرمابه. (تاریخ بیهقی ص 375). نام رضا علیه السلام بر درم و دینار و طراز جامه ها نبشتند. (تاریخ بیهقی ص 137). از غزنین نامه ای... رسید که جمله خزاین دینار و درم... به خازنان ما سپرد و هیچ چیزی باقی نمانده از اسباب خلاف. (تاریخ بیهقی). امیر... گفت اسبی... خیلتاش را باید داد و پنجهزار درم. (تاریخ بیهقی). بر سکه ٔ درم و دینار و طراز جامه نخست نام ما نویسند آنگاه نام وی. (تاریخ بیهقی). هفده بار هزار هزار درم بر وی حاصل... بودی. (تاریخ بیهقی).
همت اوست چو چرخ و درم او چو شهاب.
؟ (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 389).
از روی چرخ چنبری رخشان سهیل و مشتری
چون بر پرند ششتری پاشیده دینار و درم.
لامعی گرگانی.
ز بهر خور و پوش باید درم
چو این دو نباشد چه بیش و چه کم.
اسدی.
بدان کار ده کو نجوید ستم
نه آن را که افزون پذیرد درم.
اسدی.
دل تو زآنکه سخن ماند خواهدت شاد است
دل کسی که درم ماند خواهدش دژم است.
ناصرخسرو.
سخت بد گشت نقدها مستان
درم از کس مگر بسخت مکاس.
ناصرخسرو.
درم پیشت آید چو دین یافتی
ازیرا که بنده ست دین را درم.
ناصرخسرو.
ز نوکیسه مکن هرگز درم وام
که رسوائی و جنگ آرد سرانجام.
ناصرخسرو.
اگر جان نبودی به سیم و زر اندر
به صد من درم کس ندادی یکی نان.
ناصرخسرو.
به نیشابور پرسیدم که ریسمانی که از همه نیکوتر باشد چگونه خرند؟ گفتند هر آنچه بی نظیر باشد یک درم به پنج درم بخرند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 67). یکی مرا حکایت کرد که زنی است که پنجهزار از آن سبو دارد که به مزد می دهد هر سبویی ماهی به یک درم. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 67). مزدوری صیادان کردی و هر روز نیم درم مزد می ستد. (قصص الانبیاء ص 168). بر جهان بر این جملت... خراج نهاد. کشتهای غله بوم، از یک گری زمین، خراج یک درم سیم نقره. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 93). یحیی بن خالد را بگرفت و او را هزار هزار درم سیم مصادره بکرد. (مجمل التواریخ والقصص). درمها به خط پهلوی و نام امرای عرب در عرب سکه می شده نه به خط عبرانی. (مجمل التواریخ والقصص ص 304).
ستارگان چو درمها زده ز نقره ٔ سیم
سپید و روشن و گردون چو کلبه ٔ ضراب.
میرمعزی (از آنندراج).
لیکن همگان را بنده ٔ دینار و درم می بینم. (کلیله و دمنه).
زین سور به آیین تو بردند به خروار
زرّ و درم آن قوم که نرزند بدو تیز.
سوزنی.
قلم به دست دبیری به از هزار درم
مثل زدند دبیران مفلس مسکین.
سوزنی.
کنون به عوض صله خاطر من آشوب است
کنون بجای درم در کف من آزار است.
خاقانی.
نام والقاب تو کز لوح بقا محو مباد
زینت چهره ٔ دینار و جمال درم است.
ظهیر فاریابی (از شرفنامه ٔ منیری).
درم از کف او به نزع اندر است.
؟ (از سندبادنامه ص 7).
صابریی کآن نه به او بود کرد
هر جو صبرش درمی سود کرد.
نظامی.
وقت بیاید که روارو زنند
سکه ٔ ما بر درمی نو زنند.
نظامی.
یک درم است آنچه بدو بنده ای
یک نفس است آنچه بدو زنده ای.
نظامی.
بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم. (کتاب المعارف). آنرا که درد چشم است نیم درمسنگ داروی چشم پیش اوصد هزار درم میارزد. (مجالس سبعه ص 97).
دست ناید بی درم در راه نان
لیک هست آب دو دیده رایگان.
مولوی.
از درمها نام شاهان برکنند
نام احمد تا ابد برمیزنند.
مولوی.
او را تو به ده درم خریدی
آخر نه به قدرت آفریدی.
سعدی.
درم زیر خاک اندر انباشتن
به از دست پیش کسان داشتن.
سعدی.
درم به جورستانان زر به زینت ده
بنای خانه کنانند و بام قصر اندای.
سعدی.
درم داران عالم را کرم نیست
کرم داران عالم رادرم نیست.
سعدی.
کریمان را به دست اندر درم نیست
خداوندان نعمت را کرم نیست.
سعدی.
گفت مگر آن درمهای ترا دزد برد؟ گفت لا واﷲ بدرقه برد. (گلستان سعدی). درمی چند در میان داشت. (گلستان سعدی).
درم در جهان بهر خوش خوردن است
نه از بهر زیر زمین کردن است.
امیرخسرو.
درم اندر کلاه خود دوزند
خلق را ترک و همت آموزند.
اوحدی.
حاتم طائی به کرم گشت فاش
گر کرمت هست درم گو مباش.
خواجو.
بیا که خرقه ٔ من گرچه رهن میکده هاست
ز مال وقف نبینی بنام من درمی.
حافظ.
بخور و عود من باشد درمنه
چنین باشد کسی کو رادرم نه.
شهاب الدین استیفانی.
فردا که به نامه ٔ سیه درنگری
یوسف که به ده درم فروشی چه خری.
؟ (از ابدع البدایع).
من آنم که آمد به بذل درم
سمر در جهان نام معن از کرم.
(از منظومه ٔ کریمای حجهالاسلام نیر تبریزی).
اًجاده؛ بخشیدن کسی را درم. (از منتهی الارب). أطلس، درم بی نقش. (دهار). نبهرج، درم ناسره. (دهار). تجوّز؛ قبول کردن درمها را با آنکه مغشوش بودند. (از منتهی الارب). رد؛ درم نفایه. (دهار). رَوبَج، درم خرد سبک. (منتهی الارب). زائف، زیف، درم نبهره. (دهار)، درم ناسره. صَلحفه؛ برگردانیدن درمها را. صَیرف، درم سره کننده. ضَریجی، قِسّی، درم ناسره. (از منتهی الارب). طازجه؛ درم در دست و درست زر. عین، درم نقد. (دهار). قَفله؛ درم باسنگ. مِجول، درم صحیح. (منتهی الارب). مدرهم، وراق، مرد بسیاردرم. (دهار). مَسیح، درم ساده ٔ بی نقش. ناض ّ؛ درم و دینار که عین گردد بعد از آنکه متاع باشد. نَض ّ؛ درم و دینار نقد شده، یا عام است. (منتهی الارب). نسیئه؛ درم در تأخیر. نقد؛ درم درست. (دهار). وَضَح، درم درست و سره. (منتهی الارب).
- بدره ٔ درم، بدره ٔ پول. کیسه ٔ پول:
ز دینار و از بدره های درم
ز دیبا و از گوهران بیش و کم.
فردوسی.
دگر هفته مر بزم را ساز کرد
سر بدره های درم باز کرد.
فردوسی.
- بی درم، فقیر. تهیدست. تنگدست:
شود بی درم شاه بیدادگر
تهیدست را نیست زور و هنر.
فردوسی.
چوسود درم بیش خواهی نه کم
مزن رای با مردم بی درم.
نظامی.
محتشم را به مال مالش کن
بی درم را به خون سگالش کن.
نظامی.
- درم بدره، بدره ٔدرم. انبان و کیسه ٔ پول:
بیاورد گنجور خورشیدچهر
درم بدره ها پیش بوزرجمهر.
فردوسی.
- درم بر هم نهادن، انباشتن درم بر روی هم و خرج نکردن آن:
گشاده ستی به کوشش دست و بربسته زبان و دل
دهن بر هم نهاده ستی مگر بنْهی درم بر هم.
ناصرخسرو.
- درم خسروانی، نوعی از زر رایج بوده است. (از برهان):
همیشه تا چو درمهای خسروانی گرد
ستاره تابد هرشب به گنبد دوار.
فرخی.
رجوع به خسروانی شود.
- درم دیرمدار، درمی که دیر زمانی در جریان باشد و دست به دست بگردد چنانکه یمکن آنکه چنین درمی را خرج کند بار دیگر به دست خود او افتد. درمی که دیر زمانی در جریان باشد. رجوع به دیرمدار در ردیف خود شود.
- درم روئین،درم که از روی ساخته باشند:
گر نیست مست مغزت بشناسی
زرّ مجرد از درم روئین.
ناصرخسرو.
- درم شرعی، پول نقره ای که سه ماشه و چهار جو وزن آن باشد و وسعت آن بقدری بود که در کف دست مرد متوسط آب گیرد. (ناظم الاطباء).
- درم قلب، درم تقلبی و مغشوش. درم ناسره:
لفظ مزور که عبارت نمود
بر درم قلب خط خوش چه سود.
امیرخسرو.
- فراخ درم، دارای درم کافی و بسیار. مرفه و آسوده خاطر:
تنگدستان ز من فراخ درم
بیوگان سیر و بیوه زادان هم.
نظامی.
- کم درم، کم پول. فقیر. بی چیز:
اگر بزرگی و جاه و جلال در درمست
ز کردگار بر آن مرد کم درم ستمست.
ناصرخسرو.
- گنج درم، مخزن و خزانه ٔ درم:
ز دینار و دیباو تاج و کمر
ز گنج درم هم ز گنج گهر.
فردوسی.
|| به اندازه ٔ یک درم.
- درم درم، لکه لکه.قطعه قطعه. گل گل. هر پرتو آفتاب به اندازه ٔ درم:
ماربینی که نسخه ٔ ارمست
آفتاب اندر او درم درمست.
(از ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی، در وصف حصن ماربین).
- درم درم بریدن، گرد گرد بریدن. (یادداشت مرحوم دهخدا). حلقه حلقه بریدن. بریدن قطعه هایی که به اندازه ٔ یک درم باشد: بگیرند گزر ده من و پاکیزه بشویند و بن او از وی بفکنند و آنرا درم درم ببرند و در دیگی سنگین کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). ترب را چون درم درم ببرند و یک روز بنهند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || پولک:
زلف بنفشه رسن گردنش
دیده ٔ نرگس درم دامنش.
نظامی.
|| کنایه از گل سفید. (از ناظم الاطباء). || برگ گل. گلبرگ که به اندازه و رنگ درم باشد، چون گلبرگهای شکوفه ٔ بادام وغیره:
در باغ به نوروز درم ریزان است
بر نارونان لحن دل انگیزان است.
منوچهری.
|| روشنی های آفتاب میان سایه ها:
شاخ ز نور فلک انگیخته
در قدم سایه درم ریخته.
نظامی.
|| مقیاس وزن. وزنی معادل شش دانگ و هر دانگ معادل دو قیراط. (ناظم الاطباء). در اوزان، پنجاه یک چارک است و از این رو در بعضی نواحی چارک را که ده سیر است یعنی 160 مثقال «پنجاه » گویند و پنج سیر را که 80 مثقال است «بیست و پنج » خوانند. (یادداشت مرحوم دهخدا):
بسنگ درم هر یکی شست من
ززرّ و ز گوهر یکی کرگدن.
فردوسی.
عیارش در ده درم نقره نه و نیم آمدی. (تاریخ بیهقی). از حکیمی پرسید چه مقدار طعام باید خورد؟ گفت صد درم کفایتست. (گلستان سعدی).
گدا را کند یک درم سیم سیر
فریدون به ملک عجم نیم سیر.
سعدی.
نَواه؛ پنج درم. (منتهی الارب). || فلس ماهی. پشیزه ٔ ماهی. (یادداشت مرحوم دهخدا):
درهای بحر چرخ و درمهای حوت آن
بر بلبلی که چون تو سراید نثار باد.
سیدحسن غزنوی.
تکیه نکند بر کرم دهر خردمند
سکه ننهد بر درم ماهی ضراب.
خاقانی.
وز آرزوی سکه ٔ او هم به فر او
زرّ درست شد درم ماهیان آب.
خاقانی.
نه چون ماهی درونسو صفر و بیرون از درم گنجش
که بیرون چون صدف عور و درونسو از گهر کانش.
خاقانی.
مرغ شمر را مگر آگاهی است
کآفت ماهی درم ماهی است.
نظامی.

درم. [دَ رِ] (اِخ) نام مردی شیبانی که کشته گردید و قصاص آن گرفته نشد، و بدو مثل زنند و گویند: «أودی من درم ». (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

حل جدول

تعبیر خواب

درم

درم نیک درخواب، صفای دین و دنیای او است و درم دون به خلاف این باشد و درم درست سخن درست با حکمت است و درم شکسته خصومت است و قضا حاجت و درم نقره مال است و درم سیاه در تاویل بهتر از سفید باشد و درم بسیار که در صره بود سخن ها است. اگر بیند که پادشاه وی را درم بخشید، دلیل که وی را از او غم و اندوه است، خاصه چون درم درست نباشد. - اسماعیل بن اشعث

طبعهای مردمان مختلف است و درم به خواب دیدن حاصل شدن درم است در بیداری و گویند: هر که درم کم در خواب بیند، سخن خوش شنود، در بیداری یا توحیدِ حق تعالی گوید، خاصه که درم سفید بود. اگر درم سیاه است و بر وی صورت باشد، دلیل بر جنگ و خصومت است و درم درست، دلیل بر چیزی درست و درم شکسته سخن دروغ است. اگر بیند که کسی او را در کیسه یا انبان یا در صره درم داد، آن کس با وی سخن به مشورت گوید و او رازش نگاهدارد و بعضی از معبران گویند: اگر کسی بیند که درم کوچک یافت، دلیل بر فرزند و طفل است. اگر بیند درم از وی ضایع شد، یا کسی از وی بدزدید، دلیل است از بهر فرزند بر دل او رنج و اندوه رسد. اگر بیند که درم کوچک گم نمود و بازنیافت رنج از دلش زایل شود. اگر بیند درم یافت یا کسی به او داد، دلیل است که او را با کسی گفتگوی است. اگر بیند درم ترازو داشت، دلیل که او را به قدر آن خصمان است. - محمد بن سیرین

اگر بیند درم به دست داشت، سخن نیکو شنود و درم شکسته سخن پراکنده است و درم بسیار مال است. اگر بیند درم ها با عیال خویش قسمت می کند، دلیل است در میان ایشان قسمت و داوری افتد. اگر بیند که درم شکسته بود، دلیل که در میان ایشان سخن بی حکم رود. اگر بیند در خانه به خروار درم داشت یابه خروار درآورد، دلیل که به قدر آن مال یابد. اگر بیند که درم بسیار داشت و جمع کرد، دلیل که مردمان رااز راه حق باز دارد. اگر یک درم سفید در کف خویش بیند، دلیل که او را فرزندی آید. اگر بیند که آن درم از وی ضایع شد، دلیل که فرزندش بمیرد. اگر بیند که بدره های درم و دینار یافت، دلیل است که مال و نعمت حلال جمع آورد. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

اگر کسی در خواب درم سفید بیند، دلیل که درم سیاه یابد. اگر درم سیاه بیند، دلیل که درم سفید یابد و بسیار مردم باشند که به بیداری همان یابند که در خواب دیده باشند. اگر بیند که درم بهره بسیار داشت، اگر بازرگان است، دلیل که مفلس شود و اگر کشاورز است، دلیل که او را هیچ منفعت نباشد و اگر پادشاه است، معزول شود و به خصومت درمانده و درویش شود، چه درم را به فارسی فلس خواند و فلس را از افلاس مشتق است، یعنی مفلس شدن. - جابر مغربی

معادل ابجد

درم و دینار

515

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری